قدم گذاردن. فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سر چاه ننهاد پی. فردوسی. ، پا گذاشتن. قدم نهادن. مستقر شدن: به هر تختگاهی که بنهاد پی نگه هداشت آیین شاهان کی. نظامی
قدم گذاردن. فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سر چاه ننهاد پی. فردوسی. ، پا گذاشتن. قدم نهادن. مستقر شدن: به هر تختگاهی که بنهاد پی نگه هداشت آیین شاهان کی. نظامی
برابرنهاده. مقابل پس نهاده، پیش آورده. از حد متعارف تجاوزداده و بمجاور درآورده. جلوآورده: چو کاسه بازگشاده دهان بجوع الکلب چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا. خاقانی
برابرنهاده. مقابل پس نهاده، پیش آورده. از حد متعارف تجاوزداده و بمجاور درآورده. جلوآورده: چو کاسه بازگشاده دهان بجوع الکلب چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا. خاقانی
زبون داشتن و عاجز انگاشتن. (برهان). حقیر و زبون پنداشتن. (آنندراج). زبون داشتن و اعتنا نکردن. (انجمن آرا) ، طرح دادن: پیاده نهاده رخش ماه را فرس طرح کرده بسی شاه را. نظامی. فرس بفکند جوش من نیل را رخ من پیاده نهد پیل را. نظامی
زبون داشتن و عاجز انگاشتن. (برهان). حقیر و زبون پنداشتن. (آنندراج). زبون داشتن و اعتنا نکردن. (انجمن آرا) ، طرح دادن: پیاده نهاده رخش ماه را فرس طرح کرده بسی شاه را. نظامی. فرس بفکند جوش من نیل را رخ من پیاده نهد پیل را. نظامی
مقابل پس نهادن. جلو گذاردن. فرا پیش آوردن. از آنجا که بود فراتر آوردن. حرکت دادن بسوی مقابل: چو برداشت خسرو پی از جای خویش نهاد آن زمان زاد فرخ به پیش. فردوسی. آنجا که تویی رفتن ما سود ندارد الا بکرم پیش نهد لطف تو گامی. سعدی. قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر با زمانی ز دد کمتری. سعدی. ، مقابل و برابر قرار دادن. پیش روی گذاردن: بشد مرد دانا به آرام خویش یکی تخت و پرگار بنهادپیش. فردوسی. یکی تخت زرین نهادندپیش همه پایه هاچون سر گاومیش. فردوسی. زیبا نهاده مجلس و زیبا نهاده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده. شاکر بخاری. اباهای الوان ز صد گونه بیش به خوانهای زرین نهادند پیش. اسدی. منه عیب خلق ای فرومایه پیش که چشمت فرو دوزد از عیب خویش. سعدی. ، برابر چیزی گذاردن منع عبور را. گذاردن برابر چیزی چون سدی و مانعی: ای پای بست عمر تو بر رهگذار سیل چندین امل چه پیش نهی، مرگ از قفا. سعدی. ، نصب العین ساختن. برابر چشم نهادن. بر آن رفتن: چون پادشاهی بر کسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیر بن بابک پیش نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). - پا پیش نهادن، اقدام کردن. مقدم شدن
مقابل پس نهادن. جلو گذاردن. فرا پیش آوردن. از آنجا که بود فراتر آوردن. حرکت دادن بسوی مقابل: چو برداشت خسرو پی از جای خویش نهاد آن زمان زاد فرخ به پیش. فردوسی. آنجا که تویی رفتن ما سود ندارد الا بکرم پیش نهد لطف تو گامی. سعدی. قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر با زمانی ز دد کمتری. سعدی. ، مقابل و برابر قرار دادن. پیش روی گذاردن: بشد مرد دانا به آرام خویش یکی تخت و پرگار بنهادپیش. فردوسی. یکی تخت زرین نهادندپیش همه پایه هاچون سر گاومیش. فردوسی. زیبا نهاده مجلس و زیبا نهاده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده. شاکر بخاری. اباهای الوان ز صد گونه بیش به خوانهای زرین نهادند پیش. اسدی. منه عیب خلق ای فرومایه پیش که چشمت فرو دوزد از عیب خویش. سعدی. ، برابر چیزی گذاردن منع عبور را. گذاردن برابر چیزی چون سدی و مانعی: ای پای بست عمر تو بر رهگذار سیل چندین امل چه پیش نهی، مرگ از قفا. سعدی. ، نصب العین ساختن. برابر چشم نهادن. بر آن رفتن: چون پادشاهی بر کسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیر بن بابک پیش نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). - پا پیش نهادن، اقدام کردن. مقدم شدن
قرار دادن پنبه در جامه یا جز آن: بجذب امر کشی حرف از زبان سکوت بدست نهی نهی پنبه در دهان صدا. ظهوری (از آنندراج) ، کنایه از فریب دادن باشد. (برهان قاطع) (رشیدی) ، کنایه از راضی ساختن کسی در امری. (برهان قاطع) ، کنایه از روانه کردن کسی بجائی. (برهان قاطع) : سایه را پنبه برنه احمدوار تا شود ابر سایبان خلوت. خاقانی. عقل جولاهی است زودش پنبه نه منصوروار تا چه خواهی کرد این اشتردل جولاه را. مولوی (از فرهنگ رشیدی)
قرار دادن پنبه در جامه یا جز آن: بجذب امر کشی حرف از زبان سکوت بدست نهی نَهْی ْ پنبه در دهان صدا. ظهوری (از آنندراج) ، کنایه از فریب دادن باشد. (برهان قاطع) (رشیدی) ، کنایه از راضی ساختن کسی در امری. (برهان قاطع) ، کنایه از روانه کردن کسی بجائی. (برهان قاطع) : سایه را پنبه برنه احمدوار تا شود ابر سایبان خلوت. خاقانی. عقل جولاهی است زودش پنبه نه منصوروار تا چه خواهی کرد این اشتردل جولاه را. مولوی (از فرهنگ رشیدی)
قدم گذاردن فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سرچاه ننهادیی... (شا. لغ)، پاگذاشتن مستقرشدن: بهر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی. (نظامی)
قدم گذاردن فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سرچاه ننهادیی... (شا. لغ)، پاگذاشتن مستقرشدن: بهر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی. (نظامی)
فرا پیش آوردن، از جای اصلی بنزدیک خود آوردن، مقابل پس نهادن: آینه ای که پیش نه از دل صافی گهر صورت خود را بین معنی اشیاطلب، (وحشی)، برابر چیزی گذاشتن برای منع عبور ایجاد مانع و سد کردن: ای پای بست عمر، تو بر رهگذار سبیل چندین امل چه پیش نهی مرگ از قفا. (سعدی)، برابر چشم نهادن نصب العین ساختن: چون پادشاهی برکسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیرین بابک پیش نهاد. یا پا (قدم) پیش نهادن، اقدام کردن مقدم شدن: قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر باز مانی ز دد کمتری. (سعدی)
فرا پیش آوردن، از جای اصلی بنزدیک خود آوردن، مقابل پس نهادن: آینه ای که پیش نه از دل صافی گهر صورت خود را بین معنی اشیاطلب، (وحشی)، برابر چیزی گذاشتن برای منع عبور ایجاد مانع و سد کردن: ای پای بست عمر، تو بر رهگذار سبیل چندین امل چه پیش نهی مرگ از قفا. (سعدی)، برابر چشم نهادن نصب العین ساختن: چون پادشاهی برکسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیرین بابک پیش نهاد. یا پا (قدم) پیش نهادن، اقدام کردن مقدم شدن: قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر باز مانی ز دد کمتری. (سعدی)